در حال دادخواهی. در حال تظلم. دادخواهانه: تظلم کنان سوی راه آمدند عنانگیر انصاف شاه آمدند. نظامی. تظلم کنان رفته زین مرز و بوم مروت به یونان و مردی به روم. نظامی. و رجوع به تظلم و ترکیبهای آن شود
در حال دادخواهی. در حال تظلم. دادخواهانه: تظلم کنان سوی راه آمدند عنانگیر انصاف شاه آمدند. نظامی. تظلم کنان رفته زین مرز و بوم مروت به یونان و مردی به روم. نظامی. و رجوع به تظلم و ترکیبهای آن شود
لبخندزنان. لبخندکنان. در حالت لبخند: تبسم کنان گفتشان اوستاد که بررفتگان دل نباید نهاد. نظامی. تبسم کنان زیرلب چیزی همیگفت. (گلستان). تبسم کنان گفتش ای تیزهوش اصم به که گفتار باطل نیوش. (بوستان). تبسم کنان دست بر لب گرفت. (بوستان)
لبخندزنان. لبخندکنان. در حالت لبخند: تبسم کنان گفتشان اوستاد که بررفتگان دل نباید نهاد. نظامی. تبسم کنان زیرلب چیزی همیگفت. (گلستان). تبسم کنان گفتش ای تیزهوش اصم به که گفتار باطل نیوش. (بوستان). تبسم کنان دست بر لب گرفت. (بوستان)
شکایت نمودن از تعدی و ظلم و ستم و زیان. (ناظم الاطباء). دادخواهی کردن. داد خواستن: کار بدان منزلت رسید که رشید سوگند خورد که هر کس که از علی تظلم کند آن کس را نزد وی فرستد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 423). مرا ز انصاف یاران نیست یاری تظلم کردنم زان نیست یارا. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 25). بر در آن کسی تظلم کن که فلک شکل حلقۀ در اوست. خاقانی. هم ز عذر خود تظلم کرد چرخ کان تظلم گوش من بشنود بس. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 209). گفته ای شاهی برین در کیست با چندین فغان داد خواهم بر در سلطان تظلم می کنم. امیرشاهی سبزواری (از آنندراج). و رجوع به تظلم وترکیبهای آن شود
شکایت نمودن از تعدی و ظلم و ستم و زیان. (ناظم الاطباء). دادخواهی کردن. داد خواستن: کار بدان منزلت رسید که رشید سوگند خورد که هر کس که از علی تظلم کند آن کس را نزد وی فرستد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 423). مرا ز انصاف یاران نیست یاری تظلم کردنم زان نیست یارا. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 25). بر در آن کسی تظلم کن که فلک شکل حلقۀ در اوست. خاقانی. هم ز عذر خود تظلم کرد چرخ کان تظلم گوش من بشنود بس. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 209). گفته ای شاهی برین در کیست با چندین فغان داد خواهم بر در سلطان تظلم می کنم. امیرشاهی سبزواری (از آنندراج). و رجوع به تظلم وترکیبهای آن شود