جدول جو
جدول جو

معنی تظلم کنان - جستجوی لغت در جدول جو

تظلم کنان
(تَ ظَلْ لُ کُ)
در حال دادخواهی. در حال تظلم. دادخواهانه:
تظلم کنان سوی راه آمدند
عنانگیر انصاف شاه آمدند.
نظامی.
تظلم کنان رفته زین مرز و بوم
مروت به یونان و مردی به روم.
نظامی.
و رجوع به تظلم و ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(تَ بَسْ سُ کُ)
لبخندزنان. لبخندکنان. در حالت لبخند:
تبسم کنان گفتشان اوستاد
که بررفتگان دل نباید نهاد.
نظامی.
تبسم کنان زیرلب چیزی همیگفت. (گلستان).
تبسم کنان گفتش ای تیزهوش
اصم به که گفتار باطل نیوش.
(بوستان).
تبسم کنان دست بر لب گرفت.
(بوستان)
لغت نامه دهخدا
(نَ کَ دَ)
شکایت نمودن از تعدی و ظلم و ستم و زیان. (ناظم الاطباء). دادخواهی کردن. داد خواستن: کار بدان منزلت رسید که رشید سوگند خورد که هر کس که از علی تظلم کند آن کس را نزد وی فرستد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 423).
مرا ز انصاف یاران نیست یاری
تظلم کردنم زان نیست یارا.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 25).
بر در آن کسی تظلم کن
که فلک شکل حلقۀ در اوست.
خاقانی.
هم ز عذر خود تظلم کرد چرخ
کان تظلم گوش من بشنود بس.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 209).
گفته ای شاهی برین در کیست با چندین فغان
داد خواهم بر در سلطان تظلم می کنم.
امیرشاهی سبزواری (از آنندراج).
و رجوع به تظلم وترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تظلم کردن
تصویر تظلم کردن
شکایت کردن (از ظلم) داد خواستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجلی کنان
تصویر تجلی کنان
گرازان پرویزان
فرهنگ لغت هوشیار
لبخندزنان
فرهنگ واژه مترادف متضاد